مرگ در نظر على علیه السلام پس از این چند مقدمه چگونگى مساوى بودن زندگى و مرگ را در نظر عاقبت‏بین على علیه السلام میتوان دریافت.

بلکه اگر اندک تاملى در مفهوم زندگى على علیه السلام بنمائیم،شاید لذت خوش آمد گفتن على علیه السلام را بمرگ که در هنگام زدن حلقه بدرجانش فرمود دریابیم.

اکنون جملات حیرت آور یگانه قهرمان زندگى و مرگ را مطالعه کنید:

1-سوگند به یزدان پاک هیچگونه پروائى ندارم،من بطرف مرگ حرکت کنم یا مرگ بمن وارد شود.

2-سوگند به معبود یگانه مرگ چیز تازه‏اى که ناگوار باشد بمن نشان نداده است.

3-قسم بخداوند بزرگ فرزند ابیطالب بمرگ مانوس‏تر است از کودک شیر خوار به پستان مادر.

4-هنگام اصابت زخم جان کاه که رشته زندگى‏اش را از هم میگسیخت فرمود:بخداى کعبه خلاص شدم،میگوید:پروائى ندارم من بطرف مرگ حرکت کنم یا مرگ بمن وارد شود.آرى براى آن تابلوئى که بى اختیار زیر دست نقاش زبر دست قرار گرفته است فرقى ندارد که قلم را بسوى آن ببرد یا آن را بسوى قلم،آن نمونه تمام عیار پیشوایان توحید که خود را مانند تابلوى بى اختیار زیر دست نقاش زندگى و مرگ تسلیم نموده بود.هیچ گونه فرقى نداشت که قلم مرگ بسوى او حرکت کند یا او بسوى قلم مرگ.آرى على علیه السلام از غوغاى مرگ و غائله پس از مرگ نگرانى ندارد.

میگوید:مرگ بمن چیز تازه‏اى نشان نداده است.

البته چنانکه در گذشته اشاره نمودیم،براى کسیکه حقیقت زندگى بالوازم و خواصش روشن گشته و هیچگونه نقطه مجهولى ندارد.مرگ کدامین تازه را بچنین شخصى نشان خواهد داد.

از قوانین عمومى که در تمامى شناسائى‏هاى بشى مورد تصدیق همگان قرار گرفته این است که با شناسائى حقیقى یکى از دو حقیقت متقابل،دومى ار نیز میتوان شناخت،بلکه اگر بخواهیم عرفت‏یکى از آندو را به نهایت درجه خود برسانیم،بدون شک باید دومى را بطور کامل بشناسیم.

تامل در تمامى دوران زندگى على علیه السلام بطور همه جانبه و بدون غرض بزرگترین دلیل بر ادعاى اوست.

هزاران نظر انتقاد و عیب جوئى از على علیه السلام جه در زندگى پیش از خلافت او چه پس از خلافت او،بلکه در قرنهاى طولانى که ریاست پرستان و جانوران انسان نما براى پوشاندن عیوب و رسوائى‏هاى خود انجام میدادند،نتوانستند از روى مدرک صحیح اثبات کنند که على علیه السلام در فلان مورد فردى یا اجتماعى قدمى برداشته است که مطابق هواى نفس بوده یا لا اقل اشتباه نموده است.

کیست که بتواند منصبى باین عظمت را در جهانى که سر تاپا کنجکاو بوده است‏باستحقاق حائز شود؟آیا میتوان گفت على علیه السلام زندگى را نفهمیده بود.

بلى او زندگى را فهمیده بود که کوچکترین هراسى از مرگ نداشت.میتوان این حقیقت را بطور دیگرى که ادراکات و مشاعر ما اقتضا میکند بیان نمود:

آن شخص که در محیط مستان هشیار است.آن کس که در میان خودپرستان و فرد پرستان در فکر اجتماع است،مردى که میداند بهره مالى و تشخص هر فرد از افراد اجتماع مربوط بکار و ایجاد نتیجه است.آن بیدار در محیطى که تنازع در بقاء و پامال نمودن ضعیف،مبادى و اصول انسانیت را از آنها سلب نموده است.آیا چنین مرد بیدار در چنان اجتماع نفرت انگیز هر روز و ب مرگ را احساس نمى‏کند؟اینست که:على علیه السلام از غوغاى مرگ وغائله پس از مرگ نگرانى ندارد.

باز میگوید:فرزند ابیطالب بمرگ مانوس‏تر است از کودک شیرخوار به پستان مادر.

کمتر ادعائى دیده میشود که مانند این ادعا مقرون با دلیل بلکه با یک بیان ذوقى دلیلش جلوتر از ادعا در ذهن شنونده جاگیر گردد.تاریخ بشر با هزاران مجسمه‏ها و بت‏هاى دروغین که میسازد و بخود آدمیان تحویل میدهد.تاریخ ننک آور با هزاران حق کشى‏ها و جنجال بى‏اساس نتوانسته است دوستى حقیقى نور دیده ابراهیم خلیل علیه السلام را با یزدان پاک انکار کند.

نزدیک بهزار و چهار صد سال است که بلندگوى تاریخ بدون پرده میگوید:

على علیه السلام در ادعاى دوستى با خدا گزاف گوئى نکرده است این ادعا را در یک دست و تاریخ زندگى روشن على علیه السلام را در دست دیگر بگیرید و با یکدیگر تطبیق کنید.

اکنون که على علیه السلام دوست‏خدا است چرا شب و روز آرزوى ملاقات و شتافتن بمحضر اعلاى او را نداشته باشد.

بپرس از کتاب آسمانى آن هم میگوید دوست‏حقیقى باید آرزوى ملاقات دوست را داشته باشد. قل یا ایها الذین هادوا ان زعمتم انکم اولیاء لله من دون الناس فتمنوا الموت ان کنتم صادقین‏بگو بطایفه یهود:اگر گمان میکنید دوستان خدا شمائید و بس آرزوى مرگ کنید اگر راست میگوئید. چرا مرگ به على بن ابیطالب علیه السلام شیرین‏تر از پستان مادر به کودک شیرخوار نبوده باشد؟ او که مانند جنین عاشق بشکم مادر،عاشق بزندگى پر از ناگوارى نیست.

او با عقل سالم و فطرت پاکش دریافته بود که مرگ یعنى باز شدن درهاى ابدیت.

مرگ یعنى رهائى از قیود تاریک ماده،آرى کشاورزى که در فصل خود بذر افشانى و تربیت زراعت نموده و در انجام تکالیف کشت کارى کوچکترین مسامحه ننموده است،چرا بانتظار روز در و ننشیند و چرا هنگام یاد آورى از انباشته شدن محصول در مقابل چشمانش خوشحال نگردد؟ مگر ایام زندگانى انسان فصل بذر افشانى نیست؟

مگر با شروع مرگ هنگام درو نمودن نمیرسد؟

آرى على علیه السلام حق دارد،اگر از غوغاى مرگ و غائله پس از مرگ نگرانى ندارد.

چرا على بن ابیطالب علیه السلام در موقع اصابت زخم سنگین مرگ مانند مهمان عزیزى که سالها انتظار آن را بکشد بمرگ خیر مقدم نگوید؟

در حالیکه ناله‏هاى دردمندان دورترین نقطه زمامدارى‏اش در گوش و قلب او طنین انداز بوده و جهان پهناور زندگى را مبدل به یک سیه چالى میکرد که با دست و پاى بسته در زنجیر نتواند در آن سیه-چال نفس به آرامش بر آورد.زندگى بى اندازه تلخ است‏براى انسان دادگر مطلق که شاهد کندن خلخالى است از روى ستم از پاى دخترى که در قلمرو زمامدارى آن دادگر است،گو که آندختر مسلمان نبوده باشد.

اگر تسلیم محض بودن در مقابل عدالت و ناچیز شمردن مال و جان و اقرباء و سلطنت همان ارزش را دارا است که على علیه السلام با کردارش انجام میداد،اگر وحشت و هراس از کوچکترین ستمکارى بحقوق زندگان بآنطور است که على علیه السلام داشت و میفرمود:اگر تمامى دنیا را با آنچه که در آن است در مقابل ستم بمورى با کشیدن پوست جوى از دهانش بمن ببخشند من نخواهم کرد.

حقیقت جاودانى عدالت است که میگوید:

على (ع) از غوغاى مرگ و غائله پس از مرگ نگرانى ندارد.

تاریخ شرم آور و پرننگ فرزندان نا خلف آدم با تمامى صراحت میگوید:

ننگ باد بر اولاد آدم که هنگامى یاد آورى ستیزه‏جوئى و جنگاورى آنها،حتى فضاى پهناور با تمامى ستارگانش که ناظر و گواه بوده است،سر افکنده و شرمنده میگردد.درندگى اولاد آدم و زیر پا گذاشتن آنها اصول انسانیت را در معرکه رزم جوئى بحدى بى‏باکانه و ستمگرانه است که حتى وحوش بیابان و جنگل‏ها نیز بآن اندازه عنان گسیخته نیستند.

آیا انسان دشمن،هنگامى که بداند سوزاندن دشمن با آتش سریع‏تر و نابود کننده‏تر است مهلت میدهد تا دشمن را با آب خفه کند؟البته نه!

آرى یقینا اگر در آب خفه کردن دشمن و یا کشتن با تشنگى زودتر و بهتر انجام میگیرد،نوبت‏به صف آرائى و نابود کردن با شمشیر نمیرسد.

تاریخ بشرى تنها پیشوایان توحید و نمونه تمام عیار آنها فرزند نازنین و سلحشور ابیطالب را از این رسم و قانون عمومى استثناء کرده است.

بروید تاریخ مسلم زندگى على علیه السلام را مطالعه کنید،خواهید دید:معاویه آن شخص وارونه و آن جانور انسان نما در یکى از جنگهاى صفین به نهر فرات مسلط شد و لشکریان على علیه السلام را از نزدیک شدن بآب جلوگیرى کرد تا بلکه با تشنگى و بدون احتیاج باسلحه و صرف مدت زیاد، یاوران على علیه السلام را از پاى در آورد.فرمان هجوم بطرف آب و اشغال آن از ناحیه على علیه السلام صادر گشته و با کوچکترین حمله به نهر فرات پیروز گشتند.بدیهى است که یاوران على علیه السلام در صدد مقابله بمثل در آمدند.

ولى على علیه السلام هرگز اصول انسانیت و قوانین اسلام را در هنگام سلحشورى از دست نداده است.او با تمامى تنفر از کردار یاورانش راه آبرا بروى آنها باز و همگانرا بسوى آشامیدن دعوت فرمود:زیرا در منطق زندگى و زندگى منطقى على علیه السلام جنگ براى اصلاح انسان است نه براى نابود کردن آن.

همچنین تاریخ بشرى دستى را نشان نداده است که قریب به پنجاه سال قبضه شمشیر بفشارد و قطره خونى بناحق نریزد،جز فرزند قهرمان پارسا و متواضع ابیطالب را.

آن تاریخ که شاهد زندگى انسانى على بن ابیطالب است‏با صداى بلند میگوید:

على (ع) از غوغاى مرگ و غائله پس از مرگ نگرانى ندارد.

در منطق على بن ابیطالب علیه السلام آن مرگى که تمامى افراد و اجتماعات باید از آن بهراسند، عبارت از مرگ وجدان و فطرت است.زیرا فرد یا اجتماعى که خود پرستى و عشق بشخصیت را بجائى برساند که تمامى ارزش‏هاى زندگى را به تراکم ثروت و امر و نهى منحصر کند چنین فرد یا اجتماعى دو اسبه بسوى انقراض و نابودى میتازد.در آن فرد و اجتماعى که وجدان و فطرت اولیه میمیرد احساس تکلیف نابود گشته،مبادى و اصول انسانیت که انسان را از وحشى جدا میکند و باو علم و فلسفه و اخلاق و دین یاد میدهد،جاى خود را براى تنازع در بقاء و پا مال نمودن ناتوانان خالى میکند.

از آنطرف این دنیاى کهن در مقابل هر نیرومند،نیرومندترى و در مقابل هر دست،دست‏بالاترى تهیه میکند که هر یک با دست دیگرى راه نیستى در پیش میگیردند.این است مرگى که همگان از قیافه آن مى‏ترسند و باید هم بترسند.ولى آن یگانه شخصیت زنده که همیشه اهمیت تکلیف را به اولاد آدم گوش زد فرموده و خود را کشته شده تسلیم در پیشگاه قانون (قصاص پیش از جنایت ممنوع است) قرار داد.اگر خود نیز هرگز راجع بمرگ اظهارى نمیکرد،حقیقت مقدس و جاودانى تکلیف با رساترین صداى خود بگوش جهانیان میرسانید:

على (ع) از غوغاى مرگ و غائله پس از مرگ نگرانى نداردآیا ممکن است کسى از مرگ بهراسد و با توجه به سوء قصد حتمى قاتل جنایتکار هیچ گونه مؤاخذه‏اى درباره قاتل انجام ندهد؟

مگر على بن ابیطالب علیه السلام نمیتوانست‏با آن قدرت شاهانه خود قوانین را مطابق تمایلات متعارف انسان نماها منحرف نموده و روى زمین را از مجسمه پلید و جنایت‏بار ابن ملجم مرادى پاک کند؟

اگر آن نمونه تمام عیار پیشوایان توحید،کوچکترین نگرانى از مرگ داشت،میان انبوه دشمن از رعیت و لشکر که هواى سفره‏هاى رنگارنگ و ثروت‏هاى گزاف و کرسى‏هاى امر و نهى بر سر داشته و على-علیه السلام را تنها مزاحم خود میدیدند،بدون سلاح و بدون مامورین محافظ در دل شب تاریک،مانند روز روشن حرکت میکرد.آن یگانه نسخه انسانیت که براى انجام تکلیف در هر شبانه روزى چند بار بآستانه باعظمت مرگ با رضایت‏خاطر قدم میگذاشت،مرگ را مبهوت ساخته بود، خود مرگ هم مانند زندگى بهت آورش فریاد میزد: على (ع) از غوغاى مرگ و غائله پس از مرگ نگرانى نداردبالاخره زمامدارى پارسا و نیرومندى که از زیادى وصله لباس در هنگام ریاست مطلقه از وصله کننده شرمنده گردد.و در تمامى مدت زندگانى به نیرومندان و ناتوانان در حقوق انسانى به یکسان نظر نکند و از دم شمشیر برانش با اینکه دائما خون تبهکاران از آن میچکیده و در جنگهاى خانمانسوز در صف اول برق میزد و در صدها حوادث مختلف که انتقام جوئى در آنها، انسانیت را از انسان سلب میکند،قطره خونى بناحق نریزد.

و در زیر زخم سنگین بار مرگ غذاى قاتل جنایتکار را فراموش نکند و از هیجان پدر کشتگى فرزندان جلوگیرى کند و در موقع عبور از دالان مرگ بصفحات پس از مرگ لباس وصله خورده را عوض و با یک قطعه کفن معمولى مانند لباس احرام،جسد خود را بزیر خاک و خود بملاقات پیشگاه معبودش بشتابد.کدامین نگرانى او را شکنجه و آزار دهد.بعظمت‏خداوند اعلى سوگند که آن لباس و آن شمشیر و آن انسان که ارزش خود را از على علیه السلام دریافته است و آن قلب با رافت و محبت‏حتى خود آن قاتل جنایتکار و آن کفن معمولى گواه صدقند که:

على (ع) از غوغاى مرگ و غائله پس از مرگ نگرانى ندارد

نگاهى به على(ع) ص 115

علامه محمد تقى جعفرى